درود؛ من زنیام از تبار واژهها؛
زادهی مشهد، در بهار ۱۳۶۸،
کوچههای کودکیام پر بود از عطر نان تازه و قصههای مادربزرگ…
قصههایی که شبهایم را روشن میکرد،
و واژهها را در جانم میکاشت،
بیآنکه بدانم روزی خود، روایتگر خواهم شد.
در نوجوانی، دل به دیوانها دادم؛
از حافظ و سعدی و فردوسی تا فروغ و سهراب و شاملو را ورق زدم و از عشق و شور و حماسه لبریز شدم.
دانشگاه را با شور ادبیات فارسی تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دادم
و بعد از دانش آموختگی به ویراستاری کتاب و روزنامه نگاری مشغول شدم اما چندی نگذشته بود که عشقِ دیگری مرا صدا زد؛
کودکانی که با قلبهایشان مثل صفحه سفید دفتر، تشنهی آموختن از دل قصهها بودند؛ پس آموزگار شدم!
سعی کردم آموزگاری را حرفه ای بیاموزم؛ دوره های مهارتهای تدریس، بازی و ریاضی، اختلالات یادگیری، قصه گویی و شاهنامه خوانی برای کودک و… را گذراندم و وارد جهان زیبا و رنگی بچهها شدم!
از آن روز، بیش از ده سال است که در کلاسهای درس،
فارسی را نه فقط تدریس،
که زندگی میکنم.
امسال هم با دلی پر از مهر در کنار شما هستم؛
تا با هم در سرزمین پر از قند و شکر فارسی قدم بزنیم و با واژهها و قصه های خردمندانهاش چراغی روشن کنیم در دل کودکی ها …
کسی چه می داند،
شاید بعدها از میان شما
یک نفر پر سوم سیمرغ را از بین ورقههایش پیدا کند و نجات دهنده باشد!