سلام من فرزانه راداعتمادی هستم و خیلی خوشحالم که این رو این جا به یادگار می ذارم براتون. شما با خوندن این متن می تونید با اهداف و علایق من آشنا بشین. یه جورایی انگار دارین با خود من حرف می زنین. ازتون می خوام وقتی این متن رو می خونید حضور صمیمانه من رو کنار خودتون احساس کنید.
می دونید به نظر من داستان زندگی ما آدم ها شباهت خیلی زیادی داره با سرنوشت شخصیت های داستانی مورد علاقه مون. شخصیت هایی که چه متوجه اش باشیم چه نباشیم تلاش می کنیم خودمون رو بهشون نزدیک کنیم. مثل پسربچه هایی که به عشق سوباسا فوتبالیست شدن رو انتخاب می کنن. این شخصیت توی زندگی من از دل افسانه ها و داستان های دوران کودکیم بیرون اومده. یکی از داستان هایی که وقتی هنوز سنم خیلی کم بود باهاش آشنا شدم، داستان ماهی سیاه کوچولو بود. توی همون سن و سال کم وقتی راجع به خودم و آینده ام خیال بافی می کردم، تصویر ماهی کوچولویی که عاشق کشف کردن و جلو رفتن بود بهم قوت قلب می داد.
شایدم همین علاقه بود که تشویقم کرد وارد تئاتر بشم. ماجرای ورود من به تئاتر برمی گرده به سال های اول دانشجویی توی دانشگاه فردوسی و حضور توی کلاس های بازیگری کانون های فرهنگی دانشگاه. امروز هم بعد از فارغ التحصیلی رشته ی آمار ، همچنان بازیگری رو به عنوان یکی از فعالیت هام ادامه میدم.
اما درمورد سوابق آموزشی من، تجربه حس معلمی همیشه برای من حال خوبی رو به همراه داشته، حال خوبی که از سال های مدرسه وقتی اشکالات ریاضی هم کلاسی هام رو برطرف می کردم تا روزهایی که با بازی و ریاضی سعی می کردم تصویر خشک ریاضی رو توی ذهن بچه ها بشکنم و امروز که با مسئولیت جدید کنار شما هستم، همیشه همراهم بوده.
بزرگترین آرزو و هدف من مفید بودن در زمینه کارهایی هست که دوستشون دارم، (که به موارد بالا کار کردن و بودن در کنار حیوونا ، گل و گیاه و البته کتاب رو هم اضافه کنید) ، اینکه بتونیم کنار هم آینده سبز و پرنوری رو رقم بزنیم و به آدم های بهتری تبدیل بشیم…